به گزارش پایگاه خبری تحلیلی سفیر یاسوج، مشهدی «عذرا» را همه میشناسند؛ زنی با گونههای آفتابسوخته که سالهاست در خیابانها و پیادهروهای شهر یاسوج دستفروشی میکند. مشهدی عذرا حالا یکی از باسابقهترین دستفروشهای یاسوج و به قول معروف، از آن قدیمیهای بازار است؛ هرچند شاید وقتی برای اولین بار بساط دستفروشیاش را در پیادهروهای شهر یاسوج پهن کرد، تصورش را هم نمیکرد که سالهای محنت و رنج اینقدر طولانی شود.
حدود ۱۵ سال از زمانی که دست تقدیر، عذرا را به خیابانهای شهر یاسوج کشاند، میگذرد. در تمام این سالها، همه مردم مشهدی عذرا را میدیدند و میشناختند، اما در استانی که عمریست گرد سیاستزدگی و باندبازی بر جغرافیای آن نقش بسته و مسئولان آن نه بر اساس شایستگی و تخصص، که بر اساس گرایشات سیاسی و میزان وابستگی به نمایندگان مجلس بر کرسی مدیریت مینشینند، هیچگاه هیچ مسئولی به فکر رفع مشکلات زنانی مانند مشهدی عذرا نبوده است، چه اینکه در تمام این سالها شاید اگر مشهدی عذرا و زنان مانند او حمایت میشدند، شاید الان به جای یک زن افسرده و رنجکشیده، یک بانوی کارآفرین نمونه روبرویمان مینشست.
مشهدی عذرا، یک نماد است؛ نمادی از زنان رنجکشیده و زحمتکشی که از نوجوانی با سختیها و مشکلاتی که روزگار ناجوانمردانه بر آنها روا داشته، دست و پنجه نرم میکنند و گویا هیچگاه قرار نیست دنیا روی خوشش را به آنها نشان بدهد.
مشهدی عذرا، یک مادر است؛ مادری نمونه که تنها هدفش از جنگیدن با سختی های روزگار را آینده فرزندانش میداند و شاید نمیخواهد فرزندانش، هرگز زندگی را مانندِ او تجربه کنند، بنابراین رنج و زحمت و سختی را به جان میخرد تا فرزندانش آسایش داشته باشند و آیندهای درخشان.
ساعت ۸:۳۰ شب است و بساط دستفروشی مشهدی عذرا هنوز پهن است. دیماه زمستان ۱۴۰۱، سرمای استخوانسوز خود را به عنوان سردترین ماه سال به رخ میکشد، طوری که اگر صورت و دستانت را نپوشیده باشی، سرما تا عمق وجودت نفوذ میکند و با تمام سلولهای بدنت سرمای بیرحم یکی از کوهستانیترین شهرهای جنوب را لمس میکنی.
از ماشین پیاده میشوم، دستانم را در جیب پالتویم مشت میکنم. سرما گونههایم را شدیداً نوازش میدهد و آنقدر شدید است که احساس میکنم میخواهد چنگ بیندازد و به مردمک چشمانم هم نفوذ کند. کنار بساط دستفروشی مشهدی عذرا میروم. مشهدی عذرا اما با پتویی که بر روی پاهایش انداخته و دور خودش پیچیده، انگار خیلی سرما را آنطور که من لمس میکنم حس نمیکند؛ با این حال، گونههای آفتابسوختهاش از شدت سرمایی که سالهاست همدم و همنشین اوست، متورم شده و از همیشه قرمزتر شده است.
مرا که میبیند، لبخند میزند و میگوید: «بفرما، چه ایخی تا وت بیوم (بفرما، چه میخواهی بگو تا برایت آماده کنم)». لبخندی میزنم و پس از کمی خوش و بش و معرفی خودم به عنوان خبرنگار، کنارش مینشینم. چهرهاش خسته و تکیده است. چشمان نافذی دارد، اما آنقدر غمگین است که وقتی حتی چهرهاش میخندد، چشمانش چیز دیگری میگوید.
از او میپرسم: «هوا خیلی سرده، چطور میتونی این همه مدت بیرون باشی؟! من چند دقیقه اومدم بیرون، دارم قندیل میبندم.» نگاهش را از من دور میکند، چند لحظهای به دکه روبرویی در آن طرف خیابان خیره میشود و بعد رو به من میگوید: «آره سرده، ولی مجبورم تحمل کنم…. الآن دیگه باید برم خونه، زنگ زدم که بیان دنبالم.»
ساکن روستای گوشه در پنج کیلومتری شهر یاسوج است و هر روز صبح از روستا به شهر میآید، بساطش را که گلچینی است از آجیلهای محلی مثل بنه، انجک، زالزالک، گندم برشته، بادام، کلخونگ و … پهن میکند و ساعت نه شب به خانهاش در روستا برمیگردد.
میگوید: «۱۴ سالم بود که ازدواج کردم، آن موقع اینطور نبود که ما دخترها در مورد ازدواجمان نظر بدهیم… بزرگترها که تصمیم میگرفتند ما هم تابع تصمیم آنها بودیم و با کسی که آنها میگفتند ازدواج میکردیم.»
در همان اوان جوانی به دلیل برخی مشکلات از همسرش جدا شده و خودش سرپرستی دختر و پسرش را به عهده گرفته و مخارج آنها را تأمین میکند. از فرزندانش که صحبت میکند، چشمانش برق میزند و سخت نیست که بفهمی تنها دلخوشیهای مشهدی عذرا در دنیا فرزندانش هستند که برایشان از جان مایه میگذارد.
دلِ پُری از برخی مردم شهر یاسوج دارد، میگوید: «من مجبورم کار کنم تا برای فرزندانم نان دربیاورم، اما برخی آدمها جسارت میکنند و به خودشان اجازه میدهند که به من توهین کنند و با به کار بردن برخی القاب مثل «عذرا بنفروش» تحقیرم میکنند.»
پتوی روی پاهایش را بالا میآورد و محکمتر دور خودش میپیچد و با بغضی که انگار سالهاست با او همراه است، میگوید: «گاهی آنقدر از حرفهای مردم دلم میگیرد که شب که میخواهم به روستا برگردم از همینجا تا خانه گریه میکنم. کاش مردم درک میکردند که به خاطر فرزندانم مجبورم کار کنم.»
آهی میکشد و میگوید: «دلم میخواست من هم مثل بقیه زندگی کنم، نه اینکه شب و روز برای تأمین هزینههای زندگی زجر بکشم، اما برخی نمیتوانند این موضوع را درک کنند، با این وجود به خدا توکل میکنم تا بتوانم برای فرزندانم نان حلال دربیاورم.»
از او میپرسم دلت میخواهد شغل دیگری داشته باشی که مجبور نباشی دستفروشی کنی؟ میگوید: «کار دیگری از دستم برنمیآید… صبحها که از خواب بیدار میشوم، آرزوی مرگ میکنم که مجبورم باز هم برای دستفروشی به یاسوج بیایم، اما وقتی به این فکر میکنم که اگر نروم فرزندانم هیچ پشتوانهای ندارند، خودم را دلداری میدهم و سعی میکنم سختیها را تحمل کنم.»
به زنی که آنطرفتر بساط پهن کرده، اشاره میکند و میگوید: «زری پنج دختر دارد، همسرش بیمار است و خودش مجبور است هزینههای زندگیشان را تأمین کند.»
وقتی به این فکر میکنم که سالهاست مردم مشهدی عذرا و درد و رنجش را میبینند، اما مسئولان مشکلات او را نمیبینند، از اینکه بپرسم چه خواستهای از مسئولان داری، شرمم میآید. میگویم: «میدانم مسئولان کاری انجام نمیدهند، اما اگر خواستهای داری، بگو.» میگوید: «تنها خواستهای که دارم این است که جای مشخصی در مرکز شهر در اختیار ما قرار دهند تا بتوانیم محصولاتمان را بفروشیم و مجبور نباشیم روی زمین سرد بنشینیم و عدهای هم ما را تحقیر کنند.»
ادارهکل بهزیستی، ادارهکل کمیته امداد و واحد امور بانوان و خانواده استانداری از نهادها و دستگاههایی هستند که باید از زنان سرپرست خانوار حمایت و برای رفع مشکلات آنها چارهاندیشی کنند.
مدیرکل بهزیستی کهگیلویه و بویراحمد یکی از سرفصلهای مهم کاری بهزیستی را حمایت از زنان سرپرست خانوار میداند و میگوید: این زنان با داشتن شرایط خاص زیر پوشش این نهاد حمایتی قرار میگیرند.
محمدکریم آریا میافزاید: با برنامههای پیشبینی شده و تأمین منابع مالی مورد نیاز، تاکنون حدود ۶ هزار و ۴۶۵ زن سرپرست خانوار در استان که مشکلاتی از قبیل از کار افتادگی همسر، طلاق، فوت همسر و بدسرپرستی دارند، زیر پوشش حمایتهای سازمان بهزیستی قرار گرفتهاند.
وی با بیان اینکه پرداخت ودیعه، سرمایه و لوازم کار به جامعه هدف زنان سرپرست خانوار و آمادهسازی شغلی و حمایت برای ایجاد اشتغال از جمله خدماتی است که به این قشر ارائه میشود، میگوید: تلاش شده زنان سرپرست خانوار تحت پوشش بهزیستی در حوزه بهداشت، سلامت و خدمات درمانی نیز حمایت شوند.
هرچند مدیرکل کمیته امداد کهگیلویه و بویراحمد پاسخگوی سؤالات خبرنگار این پایگاه خبری در خصوص زنان سرپرست خانوار نبود اما بر اساس گفتوگوی یکی از رسانههای استان با قائم مقام کمیته امداد در بهمن ۱۴۰۰، حدود ۱۷ هزار و ۳۱۰ زن سرپرست خانوار زیر پوشش کمیته امداد استان کهگیلویه و بویراحمد هستند.
سرپرست امور بانوان و خانواده استانداری کهگیلویه و بویراحمد نیز از اجرای پروژه توانمندسازی اقتصادی زنان سرپرست خانوار و حمایت از زنان کارآفرین خبر داده و میگوید: به تناسب جمعیت شهرستانها و شرایط اقتصادی، کارآفرینان شهرستان انتخاب و توسط بهزیستی و کمیته امداد به دفتر امور بانوان و خانواده معرفی میشوند و پس از تهیه و تنظیم لیست زنان کارآفرین و کارجویان مرتبط با آنها، باید این لیست جهت پرداخت تسهیلات به صندوق کارآفرینی امید ارسال شود.
عاطفهسادات مدبرنژاد با بیان اینکه متقاضیان میتوانند با مراجعه به سازمان بهزیستی و کمیته امداد حضرت امام خمینی(ره) مدارک مورد نیاز را ارائه و در صورت دارا بودن شرایط، در لیست قرار گیرند، میافزاید: کارآفرین باید اسنادی که نمایانگر سرپرست خانوار بودن زنان جویای کار است را به همراه مدارک مهارتی و مجوز کسب و کار خود به سازمان بهزیستی و یا کمیته امداد امام خمینی (ره) ارائه دهند.
هماکنون بیش از ۲۳ هزار و ۷۷۵ زن سرپرست خانوار در استان کهگیلویه و بویراحمد وجود دارد که این تعداد روز به روز در حال افزایش است.
برای حل مشکلات زنان سرپرست خانوار و دستفروش استان کهگیلویه و بویراحمد تنها یک راه وجود دارد؛ کار را باید به کاردان سپرد و از ظرفیت نخبگان و متخصصان دانشگاهی در پستهای مدیریتی استفاده کرد. کار را که به کاردان نسپاری، نتیجهاش میشود مشهدی عذراها و زریها و صدها زنی که هر روز در کف خیابانهای شهرهای مختلف این استان با درد و رنج دست و پنجه نرم میکنند و بحرانهای انباشته اجتماعی و اقتصادی، که درمانهای موقت هیچ گرهی از آنها نمیگشاید.
گزارش از مرضیه جوشن
انتهای پیام/
استاد
تاریخ : 6 - ژانویه - 2023سلام و عرض ادب
بسیار بسیار متن زیبا و در عین حال ناراحت کننده ای بود.
نویسنده واقعا ممنونم که به زیبایی توانستی مشکلات چنین زنانی را بیان کنی.
به امید روزی که شاهد تمسخر مشهدی عذری های شهرمان نباشیم.